ظهور

همه منتظر او هستیم

ظهور

همه منتظر او هستیم

مدافعان حرم

 مجید رفیعی: چند روزی پسرم با مادرش به سفر رفته بود. هر چند ساعت با یک عکس در تلگرام در جریان حال و احوالشان قرار می‌گرفتم و اگر کمی فاصله بین این ارتباط می‌افتاد، تلفن می‌زدم. هر شب هم قبل از خواب تلفنی برایش دو تا داستان به انتخاب خودش می‌خواندم. او هم برایم شیرین‌زبانی می‌کرد و ...

خلاصه اینکه طاقت یک دوری 24ساعته از او را هم ندارم. این یک اعتراف صادقانه است.

****

چند وقت پیش در اختتامیه‌ی یک سوگواره‌ی نمایشی، دختر یک شهید مدافع حرم ماجرای نامه‌نگاری به پدرش را با کمک هنرپیشه‌ای به صورت نمایش اجرا کرد، جمعیت حاضر در سالن که برای جایزه گرفتن و خوشحالی برای موفقیت احتمالی‌شان آمده بودند، زار می‌زدند. نرگس آبیار که شنیده بود دختر 12-10ساله‌ی شهید دوست دارد اولین نمایش‌اش را به او تقدیم کند، کار و بارش را تعطیل کرده بود و خودش را به سالن رسانده بود.

شاید برای خیلی‌ها که چیزهای دیگری درباره‌ی این قبیل آدم‌های هنری شنیده باشند و قضاوت خاصی درباره‌ی آنها دارند، درک این ماجرا سخت باشد اما همین جمعیت بعد از پایان نمایش بی‌اختیار ایستادند و چند دقیقه‌ای دخترک را تشویق کردند. در این مراسم همان جمعیت آنجا که پسر 16ساله افغان که برای دفاع از حرم پای خود را از دست داده بود، با ویلچر به روی سن آمد، ایستادند و کف زدند.  بالای سن هم مهمانان ویژه بر دست و پای او بوسه زدند.
 
***

هروقت خبر شهادت یک «مدافع حرم» را می‌شنوم،  غبطه می‌خورم و اگر آن مدافع حرم فرزند خردسالی داشته باشد، علاوه بر آن غبطه‌خوردنی که ذکرش رفت، دلم هم کباب می‌شود. آنها را با خودم مقایسه می‌کنم، با وابستگی‌هایم که فکر دل کندن از آنها ویرانم می‌کند!  

مدافعان حرم با اینکه کیلومترها دورتر از خانه و زندگی من می‌جنگند اما امنیت من را تأمین می‌کنند. امروز آنها برای من حکم قهرمان را دارند.
  • حسین سلیمانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی